رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

رادین همه زندگی

سفر دوم رادین به قم وکاشان وتهران (نوروز 91)

      رادین جونم وای که چقدر در نوشتن این خاطرات تاخیر دارم. ایام نوروز امسال قرار نبود سفر بریم اما یکدفعه راهی سفر شدیم دایی محمد امین وخاله پریا هم با ما اومدند. اول قم رفتیم و 2 ساعتی اونجا بودیم و زیارت کردیم خیلی شلوغ بود و بعد به کاشان رفتیم وشب رو اونجا  مهانسرای اداره دایی علی رفتیم  . از قبل اونجا رو رزرو کرده بود وتا عصر روز بعد کاشان بودیم و از اماکن تاریخی و  آبشارنیاسر بازدید کردیم  و دو شب بعدی هم خونه عمه مژگان رفتیم وخیلی بهشون زحمت دادیم و حسابی هم بهمون خوش گذشت.     ...
26 خرداد 1391

بی قراری رادین جون

سلام رادین جونم شیرین تر از  جونم این روزها مامانی  رو حسابی مشغول کردی اصلا گذر زمان رو احساس نمی کنم. صبح ها اگه زودتر از من بیدار بشی سریع میای کنارم و انگشت های کوچکت رو در چشمم  فرو می کنی تا منم چشم هامو باز کنم و بعد شروع می کنی به حرف زدن و دددددد..... گفتن. رادین بعضی وقت ها مثل روز گذشته خیلی احساس خستگی می کنم، آخه دیروز هر غذایی برات می آوردم نمی خوردی وگریه می کردی . برایم خیلی جالب بود چون دیگه پلو  ،که خیلی دوست داشتی هم نخوردی وبی قراری می کردی اصلا دوست دوست نداشتی غذایی رو امتحان کنی تا قاشق نزدیکت  می آوردم صورتت در هم می رفت و دست هاتو تکون می دادی وگریه می کردی تنها چیزی که خوردی یکم آب...
26 خرداد 1391

اولین مروارید سفید رادین

سلام رادین جونم                                                    بالاخره اولین دندونت روز جمعه 91/3/12  نمایان شد. یه دندون سفید خوشگل وکوچولو ، مبارکت باشه عزیزم ،ان شاالله  همه دندون هات به راحتی و بدون اینکه اذیت بشی در بیاد . قراره یکشنبه برات آش دندونی درست کنیم. 
15 خرداد 1391

آخ جون تعطيلات تابستونی

سلام رادين جونم خيلي خوشحالم  مي دوني چرا ؟ آخه تعطيلات تابستاني  امسال (سال 91) مامانيت از شنبه  شروع شده ومن فرصت بيشتري براي با شما بودن دارم ديگه هم مجبور نيستيم تا مهر سال ديگه صبح ها زود بيدار بشيم. اين مدت هم براي خودش يه خاطره شد هر چند سخت بود اما گذشت وحالا اميدوارم بتونم بيشتر وبهتردر غذا خوردنت بهت كمك كنم تا كه ديگه اينجوري بي اشتها غذا نخوري. امروز بعد از يك وماه ونيم با هميديگه پيش دكترت رفتيم ، وقتي سوار تاكسي بوديم نمي دوني چه دلبري براي مسافر ها مي كردي همه مسافرها  باهات حرف مي زدند وشما هم با روي باز ولبخندهاي شيرين جواب همه رو به زبان خودت مي دادي  و آخرش يه دد هم مي گفتي  ، لبخند به...
8 خرداد 1391

10 ماهگی رادین جون

رادینم عزیز مامان وبابا 10 ماهه شدی واین اولین ماه دو رقمی زندگی شماست  مبارکت باشه گل پسرم.   عزیزم به خاطر همه آرامشی که از تو دارم خدا را شکر میگویم به پاس تمام آرامشت در زندگی ام ، بهترینها را برایت آرزو میکنم .   می خواستم چند تایی عکس ازت بگیرم که شما اصلا بهم فرصت نمی دادی و.............   ...
5 خرداد 1391

شب آرزوها سال 91

سلام قند عسلم ، شیرین پسرم یادته سال گذشته در این شب عزیز چه آرزویی داشتم ،آرزویم در آغوش گرفتنت در مرداد ماه بود و حالا 10 ماه است که خدای مهربون شما رو بهم داده.  امشب هرچقدر خدا را صدا کنی خسته نمیشوی پس صدایش کن ، او منتظر توست منتظر شنیدن آرزوهایت ، خنده هایت ، گریه هایت استغفار هایت ، ندبه هایت ابراز عشق و ایمان و اظهار بندگی توست   خدایا هزاران مرتبه شکرت به خاطر وجود این نعمتی که به من عطا کردی و باز آرزو می کنم وآرزوهایم  را امشب برایت بازگو می کنم  چون که می دانم که امشب پنجره های ملکوتت به بهانه ای دیگر گشوده است تا که ما آرزو کنیم و تو ای خدای مهربون امشب بی حساب به بن...
4 خرداد 1391

رادین 9 تا 10 ماهگی

سلام عزیز دلم رادینم عزیز دل مامان  الان که می خوام برات بنویسم شما در حال گشت وگذار در خونه هستی البته به  روش خودت ، منظور از روش خودت نوع حرکتت هست که خیلی با مزه است آخه به جای اینکه چهار دست وپا بری با چندین بار غلت زدن جابجا می شی وهر جا دوست داری سرک می کشی . تا ازت غافل می شم می بینم روی سرامیک هستی وداری به سمت عقب خودتو می کشی چیزی شبیه سر خوردن. صداهای بامزه ای از خودت زمان بازی کردن در میاری که من وبابایی کلی برات کیف می کنیم. تا پشت پنجره می برمت شروع می کنی به حرف زدن وپشت سر هم می گی   دددددد............. خیلی ددری شدی ودیگه عصر که می شه  دد می خوای. عاشق دد گفتنت هستم عزیز دلم. وقتی خوا...
2 خرداد 1391
1